نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

ی اتفاق خیلی غیر منتظره و خوب برای محمد جونی

سلام مامانی؛   این روزا نتونستم سری بهت بزنم، تمام وقتم که پشت سیستم می اومدم صرف پایان نامه بابایی میشد و نمیتونستم به وبلاگت سر بزنم، یک خبر خوب هم بهت بدم که هفته پیش مثل امروز بابایی دفاع کرد و با نمره 25/19 پایان نامه اش رو پذیرفتند. امروز شنبه، 19 روز از شهریور گذشته؛ دیروز یک اتفاق خیلی مهم افتاد، بابایی محمد جونی بالاخره منتقل مشهد شدند و دیروز همه وسایلشون رو بردن مشهد. دیروز که من منتظر تاکسی بودم تا برم استخر، دقیقا پشت سرم ماشین اومده بود تا وسایلهاشون رو باهاش ببرن، رضا جونی نمی دونی چقدر دلم گرفت، بغض گلوم رو فشار میداد، هر چند که برگشتن مامان محمد به وطنش خیلی برام خوشحال کننده بود اما کم شد...
19 شهريور 1390
1